تاریخ عضویت: 4 90 اسفند 20:56 پست: 494 سن: 39 محل اقامت: بندرعباس
نام و نام خانوادگی:
جنسیت: مرد
|
بامداد از امر یزدان باز شد چشمم زخواب****************ابررا دیدم به جای آب میبارد گلاب
اززمین تا آسمان افرشتگان افراشتن********************پرچم نصرُمن الله آیت حسن الماب
آسمان شنگر فگون گردیدماتابرنشست*****************بادرفش کاویان بر رخش گردون آفتاب
روز پیروزی تو گویی بردمید ازنیم روز***************کز نهیبش تیره شب بگریخت چون افراسیاب
درسما کیوان به سان خسروان برسر کلاه*************سنبل ناهیدچون دوشیزگان پرپیچ وتاب
از زمین هر سو صدای شادباش ازمرد وزن**************لعل خندان پای کوبان کام کارد کامیاب
ازسروش غیب پرسیدم که این هنگامه کیست *************تهنیت آغاز کرد آنگاه فرمودم جواب
بوالعجب چون سیزده بگذشت از ماه رجب****************آیتی رخ داد کاندر مکه افتاد انقلاب
فاطمه بنت اسد فرزند هاشم آنکه بود*****************زاده ی عبد مناف ابن قضین ابن کلاب
همسر پاک ابوطالب که اندر شرق وغرب**************او خود علیاجاه بود وشوهرش عالیجناب
روبروی کعبه برپا خواست آن مشکوه نور****************حامل مصباحُ المصباح تا یوم الحساب
با تفرغ گفت یا رب حرمت جدم خلیل******************آنکه بانامش دعا البته گردد مستجاب
حق فرزندم که دانم آیت کبرای توست******************مرحمت فرما خدایا وارهانم زاضطراب
ناگهان دیواررابشکافت رب البیت وگفت***************هین بفرماازره نزدیک چون دور است باب
ذات پاک لامکان را خانه ای در کارنیست*****************از ازل این خانه را بهر تو کردم انتخاب
حامل اسرار مایی باش هم مهمان ما****************قوت صدیقان وپاکان برتر است از نان وآب
شیر حق را شیر از پستان حق باید مکید*****************نکته شد باریک گو الله اعلم بالصواب
سر حق سر بسته ماند ازاین جهت در بسته ماند********روز چهارم مرد وزن را رفت از دل صبر وتاب
ناگهان حق خانه را بشکافت مانند صدف****************کزدهان آرد برون بر مردمان دری شتاب
ماهی اندر دامن خورشد دیدند آشکار*******************جمع در یکجا که دیده آفتاب و ماهتاب
شادمان اورا ابوطالب چو جان در بر گرفت*************گاه چشم روشنش بوسید گاهی لعل ناب
وحی شد از حق که این نور جلی نامش علیست ********چون به ذات عالی الاعلاش باشد انتساب
بی درنگ اورا ابوطالب به پیغمبر سپرد********************رمز توحید ونبوت را کزاین معنا بیاب
مصطفا یش در بغل بگرفت و رویش بوسه داد************چشم بر روی محمد باز کرد آن مستطاب
گه برسم کودکان انگشت ابهامش مکید*************گه مکیدش از زبان چون عاشقان شیر لعاب
یعنی ار ابهام در شرعت حلالش علیست**************وز زبان من سخن می گوید از عین صواب
ای شهنشاه نجف ای معدن عز وشرف ****************پرده دار من عرف ای شافع یوم الحساب
خالق الاشیاءدر قرآن چنین فرموده است****************عرش بر آب، حیاه جمله ی اشیاءبه آب
جرعه نوشان لبت این نکته خوش دریافتند*************در صراط حق علی آب است و غیر او سراب
اصل مردم آدم است و خلق آدم از تراب***************جان فدای آن لب شیرین که خواندت بو تراب
در دبستان تو خواند ادریس درس معرفت **************هم سفینه نوحی و هم نوح را مالک رقاب
باوجودت میشود آتش گلستان برخلیل******************وز جنابت میرسد داود را فصل الخطاب
چون سلیمان نام نامیت کند نقش نگین ***************اسم اعظم آصفش میداند از علم الکتاب
پرتوی از نورت ار بر وادی ایمن فتد********************میدود موسی به درگاهت به امید شهاب
روح قدسی را چو شاگرد تو بر مریم دمد*****************گوید عیسی انی عبدالله آنی الکتاب
صحن و ایوان تو را خیل ملک جارو کشن****************خیمه جاه تو را گیسوی حورالعین طناب
جرعه نوش علم سلمان تو لقمان حکیم*****************قنبرت را میرسد تا عذب فرماید عذاب
داستان گیو وگودرز و تهمتن کهنه گشت****************مالکت چون خشمگین آورد پا اندر رکاب
هر که از فرهنگ اولاد علی فرهنگ یافت************بر جهانی رحمتش ریزش کند همچون سحاب
شهر آیسک ازولایت رشک جنات ارم*******************دردو عالم مردمش آزاد از رنج وعذاب
_________________
|
|