آیسک https://ayask.ir/forum/ |
|
ایثار و شهادت https://ayask.ir/forum/viewtopic.php?f=15&t=39 |
صفحه 1 از 1 |
نویسنده: | Ali [ 15 90 اسفند 00:52 ] |
عنوان پست: | Re: ایثار و شهادت |
۱۲ خاطره ناب از شهيد مهدي باكري: يتيمي كه شهردار شد . . . نويد شاهد/ مهدي باكري در سال۱۳۳۳ در شهرستان مياندوآب به دنيا آمد. در همان كودكي، مادرش را از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه در اروميه به پايان رسانيد. در سال آخر دبيرستان، هم زمان با شهادت برادرش «علي» به دست ساواك، وارد جريان سياسي شد. بعد از گرفتن ديپلم، در رشته مهندسي مكانيك ادامه داد و مبارزات سياسي خود را در تبريز آغاز كرد. پس از مدتي برادر كوچك ترش حميد به عنوان رابط به ساير مبارزان، به خارج از كشور رفت. مهدي، به پيروي از امام، سرباز خانه را ترك نمود و در زندگي مخفيانه را تا پيروزي انقلاب و هم زمان با تشكيل سپاه، به عضويت سپاه اروميه درآمد. وي در سازماندهي سپاه و ساخت اوليه آن نقشي فعال داشت. مدتي در سمت دادستاني دادگاه انقلاب خدمت كرد و هم زمان به عنوان شهردار شهرستان اروميه، خدمات ارزنده اي را ارايه داد. جراحت، جراحت... و شهادت با شروع جنگ تحميلي ازدواج كرد و روز بعد از عقد به جبهه اعزام شد. در طول سال ها تلاش در جبهه و عمليات هاي مختلف، همواره از فرماندهان برجسته و اداري و نفوذ معنوي بود. در عمليات فتح المبين، معاون تيپ اشراف بود و در عمليات بيت المقدس از ناحيه كمر مجروح شد. د رعمليات رمضان به عنوان فرمانده تيپ عاشورا، وارد خاك عراق شد و يك بار ديگر مجروح گرديد. در عمليات مسلم بن عقيل، سمت فرماندهي را در لشگر عاشورا داشت. همچنين در عمليات والفجر مقدماتي، والفجر يك تا چهار با همين عنوان به هدايت خيبر بود كه برادرش «حميد باكري» به شهادت رسيد. در آخرين ديدار با حضرت امام، از ايشان براي خود طلب آمرزش و شهادت نمود. «مهدي باكري» پانزده روز بعد در عمليات بدر، در اسفند سال۱۳۶۳ مزد زحمات خود را با شهادت در آغوش گرفت. پالتوي مهدي يك روز كه مهدي از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هايش سرخ شده بود. پدرش همان شب تصميم گرفت براي او پالتويي تهيه كند. دو روز بعد، با پالتوي نو و زيبايش به مدرسه مي رفت؛ اما غروب همان روز كه از مدرسه بر مي گشت با ناراحتي پالتويش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه كردند. او در حالي كه اشك در چشمش نشسته بود، گفت: چه طور راضي شوم كه پالتو بپوشم، وقتي كه دوست بغل دستي ام از سرما به خود مي لرزد؟ كجاست اين آقاي شهردار تا ببيند؟ وقتي آقا مهدي، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديد باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت. در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست. تمام اسباب و اثاثيه پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زير زمين و مشغول كمك به او شد. كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر! خير ببيني. نمي دانم اين شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از غيرت و شرف شما ياد بگيريد؟» آقا مهدي خنده اي كرد و گفت : راست مي گويي مادر! اي كاش ياد مي گرفت. يك دست لباس بسيجي آدم، در همان برخورد اول، مجذوب چهره معصومش مي شد. موجي كه در چشمانش نافذش بود كه هر كس را اسير مي كرد. با وجود اندوه كه هر كس را اسير مي كرد. با وجود اندوه دائمش، خندان و بشاش بود؛ هر چند چشمانش حكايت از بي خوابي طولاني داشت. او يك فرمانده عارف و عامل بود. كهنه ترين لباس بسيجي را به تن مي كرد و هر وقت كه مورد اعتراض قرار مي گرفت، تا يك دست لباس نو از انبار بردارد، مي گفت: تا وقتي كه قابل استفاده است، مي پوشم. از من بهتر بسيجي ها هستند چند روز بود كه صبح زود تا ظهر پشت خاك ريز مي رفت و محور عملياتي لشگر را تنظيم مي مرد و روي منطقه تا جايي كه برايش امكان داشت، كار را بررسي مي كرد. هواي گرم جنوب؛ آن هم در فصل تابستان، امان هر كسي را مي بريد. يكي از همين روزها نزديك ظهر بود كه آقا مهدي خاك ريز به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانكر، گرد و خاك را از صورت پاك كرد و سر و صورتش را آبي زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت. آقا رحيم كه براي تنظيم گزارش براي ارايه در جلسه بود، با آمدن آقاي باكري سر پا ايستاد و ديده بوسي كردند. در همين حين آقا رحيم متوجه لب هاي خشك آقا مهدي شد. رحيم به سراغ يخچال رفت و يك كمپوت گيلاس بيرون آورد، در آن را باز كرد و به آقا مهدي داد. آقا مهدي خنكي قوطي را حس كرد، امروز به بچه ها كمپوت داده اند؟ آقا رحيمم گفت: نه آقا مهدي! كمپوت، جزء جيره امروزشان نبوده. باكري، كمپوت را پس زد و گفت: پس چرا، اين كمپوت را براي من باز كردي؟ رحيم گفت؟ چون حسابي خسته بوديد و گرما زده مي شديد. چند تا كمپوت اضافه بود، كي از شما بهتر؟ آقا مهدي با دل خوري جواب داد: از من بهتر؟ از من بهتر، بچه هاي بسيجي هستند كه بي هيچ چشم داشتي مي جنگند و جان مي دهند. رحيم گفت: آقا مهدي! حالا ديگر باز كرده ام. اين قدر سخت نگير، بخور. آقا مهدي گفت: خودت بخور رحيم جان! خودت بخور تا در اين دنيا هم خودت جوابش را بدهي. كسي وارد قرار گاه نشود! در عمليات والفجر يك، دستور داده بود كه هيچ كس را وارد قرار گاه نشود. دژبان قرار گاه كه خود، يك بسيجي بود بنا به دستور همين، خود آقا مهدي را – چون نمي شناخت – را ه نداده و برگردانده بود. آقا مهدي، از اين عمل خوشش آمد و تشويقش كرد. او يك بسيجي بود خودش را هميشه يك بسيجي مي دانست. واقعاً هم بسيجي بود. حقوق بسيجي مي گرفت و معتقد بود حتي مي ترسيد كه مبادا در تعريف كردن و گفتن اين مراتب، غروري آني تمام اجراهاي ايشان را از بين ببرد. حتي نزديك ترين افراد لشگر هم نمي دانستند او يك مهندس است. هميشه خودش را به كم كاري و تقصير، سرزنش مي كرد. يك بسيجي پر كار يك روز براي كسب اطلاع از كمبود هاي انبار به آن قسمت سركشي مي كرد. وقتي مشغول بازديد از وضعيت انبار بود، مسئول انبار،«حاج امرالله» كه آقا مهدي را از روي قيافه نمي شناخت، رو به او كرد و با صداي بلند گفت: جوان! چرا همين كنار ايستاده اي و نگاه مي كني ؟ بيا كمك كن تا اين گوني ها را به انبار ببريم. اگر آمده اي اين جا كار كني، بايد پا به پاي بقيه اين بارها را از كاميون خالي كني! فهميدي بابا؟ كتف آقا مهدي قبل مورد اصابت تير قرار گرفته بود و نمي توانست زياد از آن كار بكشد. با اين وصف، مشغول به كار شد. نزديك ظهر، يكي از بچه هاي سپاه براي دادن آمار به حاج امرالله به آن جا آمد. حاج امرالله به او گفت: يك بسيجي پركار امروز به كمك ما آمده. نمي دانم از كدام قسمت است. مي خواهم بروم و از فرمانده اش بخواهم كه او را به قسمت ما منتقل كند. و به آقا مهدي اشاره كرد. آن سپاهي كه ايشان را مي شناخت، به سرعت به كمك آقا مهدي رفت و به حاج امرالله گفت: آخر مي داني او كيست؟ اين آقا مهدي باكري است. فرمانده لشگر خودمان. حاج امرالله و ديگر بسيجي ها به طرف او رفتند، آقا مهدي بدون اين كه بگذارد آنها حرفي بزنند، صورتشان را بوسيد و گفت: حاج امرالله! من يك بسيجي ام، همين! اولين ديدار با او بعد از خواستگاري، يك روز جمعه در خانه آقاي نادري با آقا مهدي صحبت كردم. مسائلي مطرح شد. مثل نحوه ي ازدواج، زندگي، مسائل جنگ و... راستش را بخواهيد متأسفانه آن روز، من آقا مهدي را نديدم. ايشان هم اصلاً مرا نديد. هر دو، سر به زير نشسته بوديم. لباس آقا مهدي، يك اوركت و يك شلوار بسيجي بود. خواهرهاي آقا مهدي تا قبل از عقد به او اعتراض مي كردند كه وقتي او را نديدي، چرا قبولش كردي؟ شايد ايرادي داشته باشد. آقا مهدي گفته بود: ازدواجم به خاطر خداست. به خاطر اسلام. معيارهايي مي خواهم در ايشان يافتم و مطمئن هستم ايشان همواره و هم عقيده من در زندگي است. اشكال دارد خانوم! زندگي كردن با افرادي مثل آقا مهدي سختي دارد. من هم سختي كشيدم. از اين شهر به آن شهر سفر كردم. نگران و مضطرب بودم. هر لحظه منتظر خبر هاي ناگواري بودم؛ اما بهترين دوران زندگي ام در كنار ايشان بود. زندگي با آقا مهدي خيلي شيرين بود. يك بار، خودكاري از ميان وسايلش برداشتم تا برايش چيزي بنويسم. وقتي متوجه شد، نگذاشت. گفت: خودكار مال من نيست. مال بيت المال است. گفتم: مي خواستم دو سه كلمه اي بنويسم، همين! گفت: اشكال دارد خانم. همسر فرمانده لشگر؟ آن شب نان نداشتيم. قرار شد كه آقا مهدي، عصر آن روز زودتر بيايد و نان بخرد؛ چرا كه شب در خانه ي ما با رزمندگان جلسه داشت. به هر حال آن شب دير آمد و نان هم نياورد. ظاهراً به بچه هاي تداركات لشگر گفته بود كه آن ها با خود نان بياورند. وقتي او به خانه آمد، روي دستش پنج شش قرص نان بود. هنوز حرف نزده، رو كرد و به من و گفت: اين نان ها مال رزمنده هاست. به شوخي به او گفتم : من هم همسر رزمنده ام! او خنديد. من آن شب، نان خرده هاي شب قبل را خوردم. 339287.jpg [ 44.62 KiB | 8057 بار مشاهده شده است ] منبع برگرفته از كتاب افلاكيان زمين(۷) ، جلد،محمد حسين عباسي ولدي، نشر شاهد |
نویسنده: | Ali [ 17 90 اسفند 10:59 ] |
عنوان پست: | Re: ایثار و شهادت |
اخلاص کلید هر دری است با سلام مجدد از بچه های اطلاعات عملیات ل. 21 امام رضای خراسان بود که هر بار با دعوتنامه برای تهیه مقدمات عملیات به جبهه می رفت، با اخلاق کریمانه ای که داشت بین بچه های جبهه و حتی پشت جبهه خواهان زیادی داشت، اما گویا خودش از اینهمه شهرت و موقعیت راضی نبود. و بدنبال راهکاری اساسی بود. در آخرین اعزامش، بی دبدبه و کبکبه و بی سرو صدا و مخفیانه به جبهه آمد در یک گردان عادی و بعنوان یک بسیجی عادی، حضور یافت. هر چند بچه های لشکر بو بردند و از او خواستند که مسئولیت قبول کند ولی نپذیرفت و می گفت دوست دارد یکبار هم شده در کنار بسیجیان عادی بودن را تجربه کند. واقعاً مجمسه اخلاص بود هر چه از این شهید بگویم کم گفته ام، بله اینبار نقطه اخلاصش را به اوج خود رساند و در کنار بسیجیان عادی، عاشقانه و دلیرانه رزمید و در عملیات کربلای 5 به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید. آن روز بود که من فهمیدم، هر قفلی با اخلاص باز می شود حتی اگر آن قفل، قفل در شهادت باشد. او کسی نبود جز سردار شهید حسین عبدالحسینی، عارفی از دیار آقا نجفی قوچانی ... بدرود ... |
نویسنده: | Ahmad [ 4 91 فروردین 15:24 ] |
عنوان پست: | Re: ایثار و شهادت |
زندگی نامه سید اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی شهيد آويني از سال 1367 تا پايان جنگ به فعاليت در حوزه ي هنري پرداخت و تا سال 1370 علاوه بر سر دبيري ماهنامه ي سوره و نشريات وابسته ي به آن، مسؤوليت واحد تلويزيوني را نيز به عهده داشت.كتاب آيينه ي جادوي او (حاوي مجموعه مقالات سينمايي) نشان داد كه بر خلاف بسياري از مدعيان، حرف هاي اساسي و جهان بيني و نگرشي قوام يافته و سامان مند نسبت به سينما دارد. شهيد آويني از سال 1371 با تأكيد مقام معظم رهبري فعاليت دوباره اي را در جهت ساختِ سري جديد روايت فتح آغاز كرد و همزمان با فعاليت گروه هاي تفحص جهت كشف و شناسايي پيكرهاي شهيدان، تصاوير جديد «روايت فتح» را جهت بازگويي حقانيت اين شهيدان و بيان مظلوميت آن ها ضبط كرد و سرانجام نيز در 20 فروردين 1372 در همين مسير به شهادت نايل شد و در جوار شهيداني كه سال ها در فراقشان، برايشان مرثيه مي خواند و در وصلشان لحظه شماري مي كرد، آرميد. شهيد آويني به جوار مولايش حسين« عليه السلام» و ولي امرش امام خميني« قدس سره» پيوست تا راه و رسم شهادت را بسته نپنداريم. پيكر پاك شهيد در 22 فروردين با حضور مقام معظم رهبري و گروهي از مسؤولان كشور و هنرمندان متعهد تشييع شد و در گلزار شهداي بهشت زهرا عليه السلام به خاك سپرده شد. آثار شهيد از آثار شهيد آويني مجموعه ي مقالات سينمايي با نام آيينه ي جادو، كتاب آغازي بر يك پايان، كتاب فتح خون و كتاب مجموعه ي مقالات فرهنگ و هنر، مقاله ي شرح نور در تفسير غزليات امام خميني قدس سره را مي توان نام برد. ديدگاه هاي شهيد شهيد آويني، غرب را به عنوان يك كلّيت، تجسم ظهور تاريخي شيطان مي دانست و به ويژه درباره ي غربِ پس از رنسانس، معتقد بود كه با غلبه ي اومانيسم و خود بنيادي، جهالت و طغيان بشر غربي به نهايت رسيده و همين به نهايت رسيدن طغيان و خود بنيادي، زمان توبه را نزديك كرده است. شهيد آويني عصر كنوني را عصر توبه بشريت مي ناميد و ظهور انقلاب ديني را تجسم اين توبه تاريخي و معنوي مي دانست. شهيد آويني مسير تقدير تاريخي بشر را متشكل از مراحل زير مي شمرد: 1- هبوط (در مصداق جمعي و تاريخي) 2- طغيان و خودبنيادي 3- توبه (در مصداق جمعي و تاريخي) 4- طلوع عصر معنويت و نجات از خود بنيادي. شهيد آويني تنها صورت مشروع از حكومت را نظام مبتني بر ولايت فقيه مي دانست:«ولايت فقيه تنها صورتي است كه مي تواند به حكومت اسلام فضيلت بخشد. فقيه انساني است كه حقيقت دين در وجود او تبين يافته است و قدرت استنباط احكام عملي دين را از سرچشمه هاي حقيقت كه كتاب و سنت است داراست.» وي آزادي را براي انسان حق نمي دانست بلكه آزادي را يك تكليف مي دانست:«آزادي حق انسان نيست بلكه تكليف اوست در برابر حقيقت و عدالت.و البته در اين گفتار نيز مسامحه اي وجود دارد كه آزادي در حقيقت خويش، مقابله اي با حقيقت و عدالت يا تعهد ندارد و اگر حقيقت آزادي ظهور مي يافت، همه ي دعواها از ميان بر مي خاست. اين دعواها از سر جهل نسبت به حقيقت آزادي است كه «حريت» است.» شهيد حضور را برتر از حصول مي دانست و تقوا را يگانه راه حقيقي كسب معرفت مي خواند و حضور دل آگاهانه و متذكرانه را از لوازم تفكر حقيقي مي دانست؛ زيرا كه او تفكر را جز به معناي تقرب نمي دانست:«تفكر حقيقي، همان تفكر حضوري است كه ذكر است و ذكر نيز نه آن چنان است كه به كوشش خود حاصل آيد. حضور عين ذكر است و تقرب است و غفلت عين بُعد است.» آويني يكي از منتقدان جدي و پيگير روشنفكري بود. وي پيوسته ابتذال سطحيت و غربزدگي روشنفكري ايراني را مورد نقادي تند و تيزي قرار مي داد. او روشنفكر را كسي مي دانست كه تلاش مي كند تا احكام و اعتبارات نظري و عملي، تجربي و حسي را كه در چهارچوب عقل، جزوي منقطع از وحي به دست آمده، مبناي تغيير هستي و زندگي آدميان قرار دهد.«روشنفكر مخالف سنّت ها و دين، و متكي بر بينش فردي خويش از جهان مي باشد و احكام عملي زندگي خويش را از علوم تجربي كسب مي كند. جامعه ي روشنفكر اصولاً غربگراست و با تفكر غربزده مي ا نديشد و حتي اگر روي به دينداري بياورد به شدت در معرض التقاط قرار دارد. او به مفهوم ولايت اعتقادي ندارد چرا كه به دموكراسي غربي ايمان آورده است.» شهيد آويني ترويج التقاط فرهنگي را يكي از اهداف تهاجم فرهنگي مي دانست: «تهاجم فرهنگي دشمنان انقلاب متوجه همه ي آن نقاطي است كه انقلاب اسلامي را هويت مستقل بخشيده و آن را به مبارزه با غرب مي كشاند. فرهنگ اسلامي انقلاب، ولايت فقيه و عدم رابطه با آمريكا» سيد شهيدان اهل قلم، عاشق پاكباخته ي مقام عظماي ولايت و پيرو راه پير و مراد خويش حضرت امام خميني «قدس سره» و مطيع و فرمانبردار مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي بود |
نویسنده: | Ali [ 12 91 فروردین 22:09 ] |
عنوان پست: | Re: ایثار و شهادت |
تمــــام تیمــچه ها پُر شد از نقــاب فروش -شعری از علیرضا قزوه ghazveh.jpg [ 16.86 KiB | 8042 بار مشاهده شده است ] تمــــام تیمــچه ها پُر شد از نقــاب فروش زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش شهیدتر ز شهیدان بی کفـن ، شاعر غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید همــاره اجـــر شما باد با کـــباب فـــروش حراج عشق ببین در دکان سمساران قمــار عقل نگر در سرای قاب فروش خروس ها همه چون مرغ کُرچ خوابیدند حکیمــکان زمان اند قرص خواب فروش نمــانده حجب و حیــایی، همین مان کم بود همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش مــده زمام دل خــود به دست پیـــر هـــوی مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش پی کــدام عقوبت گنــاهکار شدیم سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش دریغ ، نغــــمه ی آرامشی به مــا نرســــید که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش من از قبیله ی عباس های تشنه لبم تو از تبــار همین گزمــــگان آب فروش بگو بلـــــند شود مــــوج غــــیرت دریـــــــــا چنان که باز شود مشت هر حباب فروش زمانه ای ست که گُل پوست می کنند اینجا خوشــــا به ذوق تمـــاشاگر گـــــلاب فروش سلام بر همه الا به قلب مغــلوبان سلام بر همــه الا به انقلاب فروش شما که خون دل خلق را پیاله شدید شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟ |
نویسنده: | amirmod [ 4 91 اسفند 15:13 ] |
عنوان پست: | Re: ایثار و شهادت |
شهيد حميدرضا ايرواني خراسان جنوبي - مورخ یکشنبه 1389/03/23 شماره انتشار 17573 حميدرضا ايرواني سال 1349 در آيسک متولد شد و نوجواني کم سن و سال بود که انقلاب به وقوع پيوست. او که با چشمان خود شاهد فساد و جنايت ظالمان زمان ستم شاهي بود تمام تلاشش را براي کمک به محرومان به کار برد و با تحميل جنگ عراق عليه ايران حضور در ميدان هاي نبرد را بهترين راه دانست.حميد رضا ايرواني از طريق بسيج عازم جبهه شد و سرانجام 30 آبان سال 1366 در منطقه ماووت عراق جام شهادت را نوشيد و سال ها بعد يعني هشتم دي ماه 1380 پيکرش پس از سال ها دوري از زادگاهش در گلزار شهداي آيسک به خاک سپرده شد.وصيت نامه:اي مردمي که از اوايل جنگ چه در خط مقدم و چه در پشت جبهه جنگ از ناموس، وطن و دين خود دفاع کرده ايد از شما يک خواهش دارم و آن اين است که نگذاريد فساد رشد کند، در مسئله فساد سخت گيرتر باشيد تا جوانانتان به منجلاب فساد گرفتار نشوند. بنياد شهيد و امور ايثارگران سرايان |
صفحه 1 از 1 | همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت [ DST ] تنظیم شده اند |
Powered by phpBB® Forum Software © phpBB Group http://www.phpbb.com/ |