|
تاریخ عضویت: 21 90 اسفند 10:01 پست: 163
نام و نام خانوادگی:
جنسیت: مرد
|
|
خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
مي ترسم از اينکه بگم دوستت دارم...نمی دونی که با دل من چه کرده ای...نمي دونی که دلي رو اسير خودت کرده
هنوز در باورم نيست که دل به تو دادم و تو شدی همه هستي ام
روز هاي اول آشنايي را بياد ميارم اومدنت به قلبم زيبا بود ...آنقدر زيبا حرف مي زدی که به راحتي دل به تو باختم وتو شدی اولين عشقم در زندگي
بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام خود نهاده بودي
واين گونه مرا اسيرخود کردي و دل کندن از تو شد برايم محال و با بودن بزرگترين ارزويم در زندگي
حالا که عاشقت شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذاری....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
چگونه بگويم بدون تو مي ميرم....خدایا در باورم نيست نبودنت...
خود خوب مي دانم تو مرا کودکي فرض کردی که نمي داند عشق چيست و براي عاشقي حرمتي قائل نمي باشد
مرا به بازي گرفتی يا شايد....نمي دانم.....دگر هيچ نمي دانم.. اعتراف مي کنم نفسم به بودن با تو وابسته است
در نبود همراهی تو دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدايا دوستت دارم ,دوست دارم مرا بفهمی حتي براي يه لحظه
|
|
ورود
ثبت نام
راهنما
جستجو
