آیسک https://ayask.ir/forum/ |
|
خاطراتي از 2 سردار شهيد آيسک https://ayask.ir/forum/viewtopic.php?f=25&t=481 |
صفحه 1 از 1 |
نویسنده: | ayask [ 10 91 آبان 21:59 ] |
عنوان پست: | خاطراتي از 2 سردار شهيد آيسک |
خاطراتي از 2 سردار شهيد آيسک خراسان جنوبي - مورخ چهارشنبه 1391/07/05 شماره انتشار 18227<<>>آيسک را قدما «اياس» مي خواندند، «اياس» يعني آسمان پر ستاره و کنايه از آسمان بدون ابر و يکي از ويژگي هاي منطقه کويري و اين آسمان گهواره 21 شهيد آيسک است.اولين نجم اين آسمان، شهيد علمدار بود که به خود او اين نويد را داده بودند که کليددار اين بهشت باصفاست. به دنبال او ديگر ستارگان منور اين اياس، زيبايي آسمان را مصفا کردند. يکي پس از ديگري والهي، صنعتي، نادي، خواجوي، خراساني، خياط، عربي ها، قريشي، هاشمي، و ناگاه در يک عمليات 4 ستاره نوراني ديگر درخشيدند مهرداد، گلي، عبدالهي، معلم شهيد اسماعيلي و با الهام از استاد، دانش آموز شهيد اسماعيلي نيز به خيل اين ستارگان زيبا روي پيوست.حال ديگر اين چراغاني عجيب صفايي يافته است هر کس با هر سن و شغل و سليقه براي خود در اين آسمان ملکوتي، ستاره اي دارد. کشاورزان، شهيد علمدار را، پاسداران، عربي و مهرداد را، معلمان، اسماعيلي را، شبانان، گلي را، محصلان، خراساني، خياط و اسماعيلي را، نگهبانان بسيجي خواجوي را و... اما گويا هنوز هم اين آسمان چيزي کم دارد.سرانجام پس از سال ها فراق 3 ستاره زيباي ديگر در اين آسمان درخشان شد، انصاري، ايرواني، نوري و به تازگي ستاره گمنام مظلوميت اين کهکشان را تکميل کرد و در اين مجال مختصر به زندگي 2 شهيد سردار آيسک، شهيدان عربي و مهرداد مي پردازيم. سردار شهيد عليرضا عربي نام مستعار: ابوفاضل تاريخ و محل تولد : آيسک 1333تاريخ و محل شهادت: حاج عمران- 22 مرداد 65آرامگاه: بهشت اصغر آيسکيا من لاشريک له ولا وزير، يا رازق الطفل الصغير، ياراحم الشيخ الکبير...آخوند ملا علي اکبر، جوشن کبير مي خواند و ميرزا زير لب زمزمه مي کرد هر بند از دعا که به پايان مي رسيد مسجد روستا پر مي شد از صداي سبحانک يا لااله الاانت،......استاد ميرزا جلو نشسته بود نگاهش به آسمان بود و در گوشه چشمش اشک موج مي زد.مراسم احيا که تمام شد مردها با فانوس هاي در دست، دسته دسته از مسجد خارج مي شدند. ميرزا به طرف کوچه حوض انبار کمالان پا کشيد فانوس ها سوسو مي زد و در راه رفتن سلانه سلانه پيرمردها بالا و پايين مي رفت. آسمان کويري روستا پر بود از ستاره هاي نوراني.به ياد«ماندگار» افتاد وقتي مي آمد مسجد، حالش خوب نبود زير لب دعا مي کرد خدايا به حق صاحب امشب کمکش کن اگر پسر باشد نامش را علي مي گذارم به نام شهيد شب احيا.بايد زودتر مي رفت و طبل اول سحر را مي زد، سال ها بود که ميرزا طبل مي زد، اذان مي گفت و سحرهاي ماه رمضان مناجات مي کرد.شب پنجم خرداد 33 و سحرگاه احياي ماه مبارک رمضان بود که به دنيا آمد. نامش را عليرضا گذاشتند اولين فرزند خانواده بود که زنده مانده بود مادرش صبور و زحمتکش و پدرش مختصر گوسفنداني داشت و درفش و سوزني که گيوه هاي پاره روستاييان را وصله پينه کند و سي شاهي براي مخارج زندگي پس انداز کند.«عليرضا» قرآن را در مکتب فرا گرفت و وارد دبستان شد. براي تامين مخارج زندگي ترک تحصيل کرد و در سنين نوجواني کمک کار پدر بود.بزرگ تر شد به سربازي رفت. وقتي از سربازي برگشت ازدواج کرد آن سال ها سال هاي اوج انقلاب بود. بين سال هاي 55 تا 57 مبارزه علني خود را عليه رژيم شاه آغاز و عکس ها و اعلاميه هاي امام (ره) را پخش مي کرد به اتفاق دوستانش هيئت علي اصغر(ع) را تاسيس و آن را به کانون مبارزه با رژيم تبديل کرد. «عليرضا» از عوامل اصلي راه اندازي راهپيمايي و مسلح کردن مردم عليه رژيم بود. او در کارگاه جوشکاري خود شب ها تا دير وقت شمشير مي ساخت و در ميان تظاهر کنندگان توزيع مي کرد.با پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل سپاه پاسداران جزو اولين کساني بود که لباس سبز پاسداري پوشيد. در سال اول پيروزي انقلاب نمايندگي دادستاني و کميته امداد را در مناطق روستايي بر عهده داشت. وي مدتي محافظ نماينده فردوس، طبس بود و در مدت استقرارش در جماران بارها به زيارت حضرت امام(ره) نايل شد. با شروع جنگ در همان ماه هاي نخستين خود را به اهواز رساند و در منطقه دب حردان، حميديه و سوسنگرد با شهيد چمران همکاري کرد. وي در عمليات شکست حصر آبادان شرکت داشت.«عليرضا» به دليل خلوص تقوا و شجاعت وصف ناپذيرش به سرعت در رده هاي فرماندهي رشد کرد و از آنجا که يکي از برادرانش در عمليات خيبر، اسير شده بود براي اين که دشمن از نسبت فاميلي بين آنان مطلع نشود همرزمانش در جبهه با توجه به شجاعت و دلاوري اش او را ابو فاضل مي خواندند.وي در بيشتر عمليات ها به عنوان فرمانده جنگ شرکت داشت از آن جمله فرماندهي خط ابو شهاب گردان نازعات از تيپ 21 امام رضا (ع) و واحد طرح و عمليات لشکر ويژه شهدا.«ابوفاضل» يکي از ياران و فرماندهان مورد اعتماد شهيد کاوه بود به طوري که وقتي شهيد کاوه در منطقه حاج عمران مجروح شد بلافاصله به وسيله تلگراف از ابوفاضل که در مرخصي به سر مي برد خواسته شد تا در خط مقدم حضور پيدا کند. وي پس از رسيدن تلگراف بلافاصله و در حالي که هنوز 3 روز از مرخصي 20 روزه اش را گذرانده بود عازم کردستان شد.همان شب يعني در 22مرداد 1365در منطقه حاج عمران بر اثر اصابت ترکش دشمن به ناحيه سر و سينه به شهادت رسيد.وقتي پيکرش به فردوس منتقل شد همسرش براي به دنيا آوردن فرزندش در بيمارستان بستري بود.پيکرش را در روز عيد قربان تشييع کردند و در مزار شهداي آيسک که به درخواست خودش «بهشت اصغر» نامگذاري شده بود به خاک سپردند. سردار شهيد سيد محمد علي مهرداد تولد:1340آيسک تاريخ شهادت :23/10/65 شلمچه، عمليات کربلاي 5آرامگاه: آيسک- بهشت اصغرسيد محمود نذر کرده بود تا پسري داشته باشد و اسمش را محمد بگذارد. سيد محمدعلي در يکي از روزهاي گرم تابستان 1340به دنيا آمد. هنوز خيلي کوچک بود که براي ياد گرفتن قرآن به مکتب خانه رفت و خواندن قرآن را در مدت کوتاهي ياد گرفت بعد از آن به دبستان رفت و بهترين دانش آموز مدرسه بود. بعد ها وقتي مجبور شد که به دليل نبود مدرسه راهنمايي درس را رها کند آن قدر غمگين بود که سيد محمود فهميد نمي تواند او را از ياد گرفتن منع کند. خودش به پدرش گفته بود هر طوري که باشد درسش را ادامه مي دهد و اين کار را کرد. کنجکاوي و هوش سرشارش باعث شد در دوره دبيرستان مورد توجه دبيران قرار گيرد. سيد محمدعلي توانست از طريق يکي از دبيران با امام خميني(ره) و نظرهاي ايشان آشنا شود و همين مقدمه اي بود براي شرکت فعال در فعاليت هاي انقلابي و او به چهره اي فعال در عرصه تظاهرات و اعتصابات تبديل شد.بعد از انقلاب يکي از اعضاي فعال انجمن اسلامي دبيرستان شد. با گرفتن ديپلم به عضويت سپاه در آمد، دوره آموزشي را گذراند و در همان سال به جبهه اعزام شد در عمليات طريق القدس شرکت کرد و از ناحيه پا و دست مجروح شد. در همان سال ازدواج کرد، ازدواجي ساده اما باشکوه. خطبه عقدش را در مسجد خواندند.براي دومين بار در سال 61 به جبهه رفت و بعد از آن مسئول پرسنلي توپخانه تيپ 61 محرم شد. وقتي اين مأموريت به پايان رسيد به عنوان مسئول پرسنلي سپاه فردوس و عضو شوراي فرماندهي کار کرد اما ماندن برايش سخت بود مي گفت نمي تواند بماند و تحمل کند، مي گفت آدم ها مثل رودخانه اي هستند که اگر بمانند مرداب مي شوند همين شد که براي بار چهارم به جبهه رفت و خودش مي دانست که وقت پرواز رسيده است.زمستان سال 65 بود وقتي گردان رسول ا... (ص)در عمليات کربلاي 5 هجوم گسترده اي را به مواضع دشمن شروع کرد سيد محمدعلي در شلمچه به بهشت پر کشيد. منبع : |
نویسنده: | amirmod [ 14 91 آبان 16:57 ] |
عنوان پست: | Re: خاطراتي از 2 سردار شهيد آيسک |
عالی بود مرسی انشالله شهدای ما با شهدای کربلا محشور بشن وماهم با اعمالمون درمحضرشون روسیاه نشیم وراهشونو ادامه بدیم وسرانجام در پایان به این عزیزا بپیوندبم |
صفحه 1 از 1 | همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت [ DST ] تنظیم شده اند |
Powered by phpBB® Forum Software © phpBB Group http://www.phpbb.com/ |