آیسک https://ayask.ir/forum/ |
|
شعر خدا ... قشنگه بخونید https://ayask.ir/forum/viewtopic.php?f=4&t=231 |
صفحه 1 از 1 |
نویسنده: | Ali [ 6 91 اردیبهشت 21:44 ] |
عنوان پست: | شعر خدا ... قشنگه بخونید |
پیش از اینها فكر می كردم خدا خانه ای دارد كنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق كوچكی از تاج او هر ستاره، پولكی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، كهكشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل وطوفان، نعره توفنده اش دكمه ی پیراهن او، آفتا ب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ كس از جای او آگاه نیست هیچ كس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان،دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان وساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می گفتند : این كار خداست پرس وجو از كار او كاری خداست هرچه می پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، كورت می كند تا شدی نزدیك، دورت می كند كج گشودی دست، سنگت می كند كج نهادی پای، لنگت می كند با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو وغول بود خواب می دیدم كه غرق آتشم در دهان اژدهای سركشم در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می كردم، همه از ترس بود مثل از بر كردن یك درس بود مثل تمرین حساب وهندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تكلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود ... تا كه یك شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یك سفر در میان راه، در یك روستا خانه ای دیدم، خوب وآشنا زود پرسیدم : پدر، اینجا كجاست ؟ گفت، اینجا خانه ی خوب خداست! گفت : اینجا می شود یك لحضه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند با وضویی، دست و رویی تازه كرد با دل خود، گفتگویی تازه كرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان وساده و بی كینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست، معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است... ... تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان وآشناست دوستی، از من به من نزدیك تر از رگ گردن به من نزدیك تر آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود می توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا می توان با این خدا پرواز كرد سفره ی دل را برایش باز كرد می توان درباره ی گل حرف زد صاف وساده، مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سكوت آواز خواند می توان مثل علفها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد می توان درباره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان وآشنا : پیش از اینها فكر می كردم خدا |
نویسنده: | Ali [ 6 91 خرداد 23:10 ] |
عنوان پست: | Re: شعر خدا ... قشنگه بخونید |
از اینکه منتظر بودم تا دیگران بهم سلام کنند. از اینکه در دنیا و تجملاتش غرق شدم. از اینکه اعضای بدنم دایم به خطا می رفت. از اینکه شنیدن حرف حق برایم تلخ است. از اینکه ایمانم به بندگانت بیشتر از ایمان به توست. از اینکه شبها به یاد تو نخوابیدم و روزها با یاد تو از جا برنخواستم از اینکه در کارهایم با همه غیر از تو مشورت کردم. از اینکه رعایت حجاب را فقط در پوشش ظاهر دونستم و حجاب چشم و گوش وزبان و دست و پا را فراموش کردم. از اینکه در امانت هایت خیانت کردم. از اینکه منتظر بودم تا دیگران از من تعریف و تمجید کنند. از اینکه خدایی نبودم و شبیه بندگانت شدم. از اینکه نمازم را بدون حضور قلب و برای بندگانت خواندم. از اینکه مالی که متعلق به تو بود از آن خود دانستم. از اینکه وقت و بی وقت خلف وعده کردم. از اینکه انجایی که باید سکوت می کردم حرف زدم و آن جاییی که باید حرف می زدم سکوت کردم. از اینکه حق نعمت هایت را به جا نیاوردم. و از اینکه.... |
نویسنده: | Morteza Arabi [ 16 91 مرداد 04:57 ] |
عنوان پست: | Re: شعر خدا ... قشنگه بخونید |
شعر زیبای ارتباط با خدا مردم اغلب بي انصاف, بي منطق و خود محورند. ولي آنان را ببخش.اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم مي کنند, ولي مهربان باش .اگر موفق باشي دوستانی دروغين ودشمنانی حقيقي خواهي يافت, ولي موفق باش.اگر شريف ودرستکار باشي فريبت مي دهند, ولي شريف و درستکار باش .آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اي شايد يک شبه ويران کنند, ولي سازنده باش .اگر به شادماني و آرامش دست يابي حسادت مي کنند, ولي شادمان باش .نيکي هاي درونت را فراموش مي کنند. ولي نيکوکار باش .بهترين هاي خود را به دنيا ببخش حتي اگر هيچ گاه کافي نباشد ودر نهايت مي بينيهر آنچه هست همواره ميان "تو و خداوند" استنه ميان تو و مردم |
صفحه 1 از 1 | همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت [ DST ] تنظیم شده اند |
Powered by phpBB® Forum Software © phpBB Group http://www.phpbb.com/ |