[phpBB Debug] PHP Notice: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 77: Array to string conversion
[phpBB Debug] PHP Notice: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 77: Undefined variable: Array
[phpBB Debug] PHP Notice: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 77: Array to string conversion
[phpBB Debug] PHP Notice: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 77: Undefined variable: Array
[phpBB Debug] PHP Notice: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 77: Array to string conversion
[phpBB Debug] PHP Notice: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 77: Undefined variable: Array
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 678: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 678: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
[phpBB Debug] PHP Warning: in file [ROOT]/includes/functions_content.php on line 678: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead
آیسک :: مشاهده موضوع - گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا (چقدر بزرگه خدا.................
آیسک
https://ayask.ir/forum/

گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا (چقدر بزرگه خدا.................
https://ayask.ir/forum/viewtopic.php?f=7&t=277
صفحه 1 از 1

نویسنده:  rasulheravi [ 28 91 اردیبهشت 12:02 ]
عنوان پست:  گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا (چقدر بزرگه خدا.................

گفت گوهای کودکانه با خدا

خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟

خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.

خدای عزیز!
اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم.

خدای عزیز!
شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم.

خدای عزیز!
در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می‌دهد؟

خدای عزیز!
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

خدای عزیز!
این حقیقت داره اگر بابام از همان حرف‌های زشتی را که توی بازی بولینگ می‌زند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمی‌رود؟

خدای عزیز!
آیا تو واقعاً می‌خواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

خدای عزیز!
چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟

خدای عزیز!
من به عروسی رفتم و آن‌ها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟

خدای عزیز!
آیا تو واقعاً منظورت این بوده که "نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟" اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.

خدای عزیز!
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.

خدای عزیز!
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی درباره‌ات گفت که از آدم‌ها انتظار نمی‌رود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمه‌ای نزنی.

خدای عزیز!
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. می‌توانی درباره‌اش پرس و جو کنی.

خدای عزیز!
من می‌خواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو در تمام بدنش.

خدای عزیز!
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم می‌دادی‌ها! ها!

خدای عزیز!
فکر می‌کنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.

خدای عزیز!
من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمی‌کنم.

خدای عزیز!
از همۀ کسانی که برای تو کار می‌کنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.

خدای عزیز!
من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم.

خدای عزیز!
فکر نمی‌کنم هیچ کس می‌توانست خدایی بهتر از تو باشد. می‌خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمی‌زنم.

خدای عزیز!
ما خوانده‌ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌های دینی یکشنبه‌ها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می‌بندم او فکر تو را دزدیده.

خدای عزیز!
آدم‌های بد به نوح خندیدند و گفتند: "تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی می‌سازی" اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو می‌کردم.

خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می‌کنم.

خدای عزیز!
هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.

نویسنده:  amirmod [ 28 91 اردیبهشت 18:06 ]
عنوان پست:  Re: گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا (چقدر بزرگه خدا.............

جالب بود

نویسنده:  Ali [ 28 91 اردیبهشت 19:02 ]
عنوان پست:  Re: گفتـگوهای کـودکـانه با خـدا (چقدر بزرگه خدا.............

کاش میشد همیشه آدم اینقد با خدای خودش بی ریا و روراست باشه !!

صفحه 1 از 1 همه زمان ها بر اساس UTC + 3:30 ساعت [ DST ] تنظیم شده اند
Powered by phpBB® Forum Software © phpBB Group
http://www.phpbb.com/